محمد خجستهپور یکی از قدیمیهای مـــنطقه اســت که سالهای بسیاری در آبکوه-سعدآباد زندگی کرده و به قول خودش اهالی محل او را به خوبی میشناسند. او که به دنبال حرفه پدر به کار لایروبی قناتها میپرداخته است از آبادشدن این محله خاطرات بسیاری دارد که ما نیز با گفتوگویی مهمان آن خاطرات شدیم.
سال 1325 در روستای سعدآباد-آبکوه به دنیا آمدم. آبکوه و سعدآباد دو روستا بودند. سعدآباد از میدان راهنمایی شروع و به سهراه فلسطین ختم میشد و از سهراه فلسطین تا چهارراه خیام نیز آبکوه نام داشت. این دو روستا به هم متصل بود و مالک آبکوه آستانقدس و مالک سعدآباد نیز مسجد جامعگوهرشاد بود. ما در خانهای در سعدآباد زندگی میکردیم. خانه 1000متری که دور تا دور آن اتاقهایی بود که پدرم به اجاره داده بود. داخل خانه تنور، حوض آب و یک چاه نیز قرار داشت که از آن برای مصارف خانگی آب برمیداشتیم. کودکیام پر از خاطره است. آن زمان در آبکوه-سعدآباد مدرسه نبود و ما مجبور بودیم به مدرسه کاتبپور در احمدآباد برویم. احمدآباد آن زمان با حال تفاوت داشت.
از میدان تقیآباد تا میدان احمدآباد را به خاطر درختان شفتالوی بسیاری که داشت، شفتالوزار مینامیدند. در سال35 نیز در این محدوده میدان اسبدوانی ارتش ایجاد شد که بعدها جای خود را به پمببنزین داد و آن هم در عقبنشینی خیابان احمدآباد جمع شد. کارخانه نوشابهسازی « اُسو» در خیابان ملاصدرا کنونی و کارخانه تولیدی شیشه هم در خیابان رضا قرار داشت. باقی بیابان و زمینی با گلهای لاله و شقایق بود. در مدرسه سه بار زنگ میخورد و ما در زنگ سوم که به ناهار، استراحت و بازی میگذشت به زمینهای باز اطراف مدرسه رفته و پیازهای لاله را با دست جمعآوری میکردیم و بهدلیل طعم شیرینش آنها را میخوردیم. دوباره برای ادامه درس به مدرسه باز میگشتیم و ساعت 4 تعطیل میشدیم. کال بزرگی وجود داشت که پل نداشت و فراش مدرسه خدابیامرز کلمحمد ما را از آن عبور میداد. من تا کلاس ششم در آن مدرسه درس خواندم و پس از شش ماه تحصیل در مدرسه «ابنیمین» در چهارراه دکترا ترک تحصیل کردم.
پدرم کارشناس قنوات شهرداری بود. آن موقع در مشهد لولهکشی آب نبود و از شش قنات رکنآباد، مسجد، سناباد، آصفالدوله، سلسبیل و منبع برای تأمین آب شهر استفاده میشد. سرچشمه قنات رکنآباد که پسرعمویم، مرحوم عباسعلی صادقزاده میراب آن بود در منزل آقای قُرَشی بود که بخشی از خانهاش را هم وقف دانشگاه علومپزشکی کرد و اکنون در حرم مطهر امامرضا(ع) دفن است. من پس از ترکتحصیل نزد پدرم مشغول کار لایروبی قناتهای شهر شدم. بیشتر اقوام در این حرفه فعالیت داشتند. برادر بزرگم مرحوم علیاکبر سرمیراب بود و تمام میرابها زیر نظر او کار میکردند.
او رئیس انجمن آبکوه-سعدآباد هم بود و محمدعلی خندان نیز منشی و دفتردار انجمن بود که بهدلیل خط خوشش نامهنویسی هم میکرد. این انجمن خدمات بسیاری به آبکوه-سعدآباد کرد. سال 38 خانهای در ابتدای خیابان آپادانا را به عنوان مدرسه اردشیر بابکان اجاره کردند. دو خانه بعد از آن را هم برای بهداری اجاره کردند که دکتر و داروی رایگان هم همراه داشت. سال 56 که یکی از هممحلهایها شهید شد نام « شهید قدسی» بر تابلوی بهداری حک شد. دو، سه سال پس از انقلاب نیز بهداری به مرکز بهداشت کنونی در سناباد که در گذشته قبرستان بود انتقال یافت. بهدلیل خدماتی که برادرم ارائه کرد کوچهای در محله به نام خجستهپور نامگذاری شد و هنوز هم به همان نام است.
زمانی که لولهکشی اساسی در مشهد توسط شرکت مولوی انجام شد برای یکی از منبعهای آب چاهی در حاشیه خیابان فلسطین28 (سازمان آب کنونی) حفر کردند. این چاه به نام فِلمن که فردی آلمانی بود و این چاه را زد معروف بود. این چاه به قلعه آبکوه نزدیک بود و وقتی راه افتاد آب قناتهای محدوده آبکوه-سعدآباد خشک شد. بنابراین ما ساکنان به رهبری مرحوم محمود اسلامی، یکی از اهالی محل اعتراض کردیم و در نتیجه آنها سعدآباد و آبکوه را لولهکشی کردند و آب را به آنجا آوردند. آب مشهد از چاه فلمن و چاههای قاسمآباد (از جاده وکیلآباد تا روستای کاظمآباد) که حدود 20حلقه بود تأمین میشد. پدرم برای چاههای قاسمآباد کارگران یزدی آورده بود. آنها چاهها را حفر میکردند و وقتیکه به آب میرسیدند آلمانیها با دستگاه کار را ادامه میدادند.
به یاد دارم روزی که پدرم میخواست چاهها را تحویل آلمانیها دهد یکی از مسئولان آنها گفت باید به داخل چاه برود. آن لحظه کارگران یزدی رفته بودند و هیچیک از کارگران مشهدی حاضر نشدند به داخل چاه بروند زیرا عمق زیادی داشت. بنابراین پدرم به عمویم که کار چرخکشی در قناتها را انجام میداد گفت من پایین میروم و وقتی به پایین رسیدم طناب را دور کمر فرد آلمانی ببند و او را پایین بفرست. در نتیجه او کلاه ایمنی را که ما تازه آن زمان چنین چیزی میدیدیم بر سر گذاشت و پایین رفت. هنگامیکه بالای چاه آمد به پدرم گفت «اوستا شمایی نه این کارگرها» و 20تومان آن روزگار به عنوان انعام به پدرم بخشید. برق نیز تقریبا سال32 توسط فردی به نام ورشوچی به محله آمد. او کارخانه برق زد و به آبکوه-سعدآباد برقرسانی کرد. برق از غروب آفتاب تا ساعت 11 شب در محل جریان داشت و اهالی هزینه مصرفی آن را پرداخت میکردند.
سال 42 به خدمت سربازی رفتم و در آنجا تعلیم رانندگی دیده و گواهینامه گرفتم. وقتی از سربازی برگشتم به عنوان راننده تاکسی مشغول به کار شدم. این کار تا سال 49 ادامه داشت. به خاطر دارم که سال 46 سومین نفری بودم که تاکسی پیکان خریدم و به مشهد آوردم. بعدها سازمان آب از شهرداری جدا شد و به عنوان یک اداره مستقل کار کرد. من نیز از سال 50 توسط برادرم در واحد آبرسانی شهرداری مشغول به کار شدم. سال 52 مرخصی گرفته و با تریلی از بندر خرمشهر برای ساخت ساختمانهای مرتفع در بولوار فردوسی آهن میآوردم. کار طاقتفرسایی بود و به همین دلیل پس از یک سال و نیم آن را کنار گذاشته و به کار قبلی بازگشتم. سال 73 نیز بازنشست شدم.
سال 47 ازدواج کردم و با همسرم در خانه پدری مستقر شدیم. سال 49 از آنجا رفته و زمینی از باغهای پشت بازار گوهرشاد را خریده و خانهای ساختم. آن زمان در آنجا تک و توکی خانه بود و بعدها ساخت وساز بیشتری انجام شد. پس از آن در چند جای دیگر سکونت کردیم و اکنون 5سال است که در محله کلاهدوز ساکن هستیم. محلهای خوب که البته برای سکونت مناسب نیست زیرا مرکز فروش لوازم بهداشتی است و بیشتر خانههای اینجا انبار وسایل بهداشتی شدهاند و به همین دلیل خودروها میآیند و بارشان را اینجا تخلیه میکنند که همین امر موجب آلودگی صوتی و مزاحمت شده است.زندهیاد برادرم آقا قاسم برای منطقه کارهای بسیاری انجام داد و آخر نیز جانش را به دلیل رفتن به ادارههای مختلف برای خدمترسانی به مردم و ابتلا به بیماری کرونا از دست داد. هر بار به محل منزل او میروم اهالی ناراحت هستند و میگویند دیگر کسی نیست که به درختان این محدوده رسیدگی کند.